به دنبال کشته شدن دو کوهنورد در مسیر صعود به قله علم کوه "رضا عباسیون"، یکی از اعضای هیئت کوهنوردی سنقر، گزارشی از این حادثه ارایه کرد.پیش از این و در مرداد ماه نیز یک کوهنورد جان خود را از دست داده بود.
برنامه صعود قله علمکوه از مسیر گرده آلمانیها در سال 1384 طراحی شد و ما(چهار نفر از هیئت کوهنوردی سنقر) به همراه مهدی عزیزی و یک نفر از اعضای باشگاه آرش در پاییز سال 1384 اقدام به بارگزاری در منطقه سر چال و علم چال کردیم و در بهمن ماه 1384 با یک تیم پنج نفره برای اجرای برنامه اصلی راهی منطقه شدیم که در مواجهه با هوای نامساعد و بعد از هشت روز تلاش در منطقه این برنامه شکست خورد و ناچار به بازگشت شدیم.
در پاییز امسال(1385) با تدارک بهتر و تمرین بیشتر در آبان ماه در منطقه علمچال اقدام به بارگزاری کرده و تصمیم گرفتیم که این بار برنامه را در دی ماه انجام دهیم.
برای اجرای برنامه آماده شدیم و در روز یکشنبه 17 دی به قرارگاه فدراسیون کوهنوردی در رودبارک رفتیم. تیم ما تشکیل شده بود از مهدی عزیزی(سرپرست) علیرضا سلیمانی و پرویز کماسی و من(رضا عباسیون).

دوشنبه 18 دی: تیم ما ساعت 6 و نیم صبح قرارگاه را به مقصد «بریر» ترک کرد؛ مسیر حجم برف زیادی داشت و زمان زیادی صرف برفکوبی شد، تیم نهایتا با تلاش زیاد در ساعت سه بعدازظهر به منطقه گوسفندسرای پیت سرا رسید ودر این نقطه بیواک کرد. آقای مهدی حبیبی و همسرش که قصد صعود با اسکی را داشتند هم در این شب به ما ملحق شدند.
سه شنبه 19 دی: با تلاش و صرف انرژی زیاد تیم در بعدازظهر این روز به پناهگاه سرچال رسید و درپناهگاه اقدام به شبمانی کرد.
چهارشنبه 20 دی: روز چهارشنبه به منطقه علمچال رسیدیم و کمپ خود را با دو چادر در این منطقه برپا کردیم و روز بعد قرار به استراحت شد.
پنجشنبه21 دی: تیم به استراحت پرداخت و مهدی حبیبی و همسرش قلههای میانسهچال و شانهکوه را با اسکی صعودکردند، پرویز کماسی هم در این روز اقدام به صعود قله تخت سلیمان کرد و به کمپ بازگشت.
عباسیون: دیگر برایم فرقی نمیکرد که از سرما بمیرم یا از بهمنی که در بالای سر من قرار داشت و هر لحظه منتظر ریختن بهمنهایی بودم که داشتم از زیر آن ها عبور می کردم.
جمعه22 دی: مهدی حبیبی و همسرش به پایین برگشتند و پرویز کماسی در کمپ باقی ماند و مهدی عزیزی، علیرضا سلیمانی و من در ساعت 6.30 صبح کمپ را به قصد اجرای برنامه نهایی ترک کردیم(هواشناسی در این روز اعلام کرد که یک جبهه هوای سرد در حال پوشش دادن قسمتهای غربی البرز مرکزی است که با مشورت مهدی وی اظهار کرد که این جبهه به منطقه ما نمیرسد) ساعت 8.30 به قله شانهکوه رسیدیم(گردنه شمالی)؛ دورزدن قله شانهکوه به قصد دسترسی به گردنه جنوبی آن که ابتدای راه گرده آلمانیها است با وجود برف زیاد سه ساعت طول کشید. نهایتا کار را آغاز کردیم و قسمتهای اول را بدون طناب حمایت و بصورت آزاد طی کردیم در قسمتهای بالاتر مهدی سرطناب میرفت و ما روی طناب او یومار میزدیم، تا به دو رکابی رسیدیم مهدی دو رکابی را رد کرده بود که از بالا پیام داد که دستانش دچار سرما زدگی شده و تصمیم به بازگشت دارد. او برگشت و دستانش را داخل کاپشن من کرد و با استفاده از گرمای بدن من دستانش را گرم کرد. ما تصمیم به شبمانی گرفتیم و زیر دورکابی بیواک کردیم، شب سردی بود و بارش هم در طول شب ادامه داشت.
شنبه23 دی: شنبه صبح با سختی از کیسه خواب بیرون آمدیم و من از مهدی خواستم که از همین جا برگردیم اما او اظهار کرد که ما تلاش زیادی برای رسیدن به اینجا انجام داده ایم و باید ادامه دهیم. ادامه مسیر را من سرطناب میرفتم که دو طول بود و تا سه رکابی پیش رفتیم و بعد از گذر از سه رکابی دستان من دچار سرمازدگی شد و تصمیم به بازگشت گرفتم، پایین آمدم و علیرضا تلاش سرطنابی را انجام داد که او هم موفق نشد و ناچار شدیم که زیر سه رکابی یک شب دیگر را هم بیواک کنیم.
یکشنبه24 دی: صبح تمام توان خود را ازدست داده بودیم به طوری که مهدی قادر به بیرون آمدن از کیسه خواب نبود و این کار را با کمک ما انجام داد، باد شدیدی میوزید و هوا هم بسیار سرد شده بود، من دو باره تلاش سرطنابی را انجام دادم و یک طول صعود کردم اما باز هم تصمیم به بازگشت گرفتم و دوباره به زیر سه رکابی بازگشتم، متفقا تصمیم به بازگشت میگیریم ودر حال جمع و جور کردن وسایل بودیم که باد کیسه خواب مهدی را به داخل یخچال غربی برد؛ مهدی برای ما تشریح کرد که سه گزینه برای بازگشت داریم اول اینکه از مسیری که صعودکردهایم بازگردیم که مستلزم درگیری با سنگ است که با وجود سرمازدگی دستانمان کار خطرناکی است، گزینه دوم فرود از سمت یخچال علمچال است که فرودی ساده خواهد بود اما در انتها به مسیری ریزشی برخورد خواهیم کرد؛ و گزینه سوم فرود به سمت یخچال غربی است که ریسک بیشتری دارد اما با احتساب بارش زیادی که صورت گرفته و انباشت برف در قسمتهای پایینی در انتها گریز از این مسیر ساده تر به نظر میرسد.
شنبه صبح با سختی از کیسه خواب بیرون آمدیم و من از مهدی خواستم که از همین جا برگردیم اما او اظهار کرد که ما تلاش زیادی برای رسیدن به اینجا کرده ایم و باید ادامه دهیم.
همگی فرود به یخچالغربی را انتخاب میکنیم و مهدی زیر سه رکابی کارگاه فرود را آماده کرد و ما با دو رشته طنابی که داشتیم یک فرود 60 متری به سمت یخچال غربی رفتیم، وقتی همگی به نقطه انتها رسیدیم طنابها را کشیدیم اما یکی از طنابها که خاصیت ضد آبی نداشت کاملا یخ زده و گیر کرده بود یخ زدگی طناب به حدی بود که به راحتی میشد آن را شکست و تکه تکه کرد، ناچار به بریدن طناب شدیم و طناب 60 متری ضد آب را بدست آوردیم به انضمام هشت تا 10 متر از طناب دیگر که کاملا یخ زده بود. با طناب کوتاهتر کارگاه فرود دوم را زدیم و روی طناب 60 متری که ثابت گذاشته بودیم بک طول 60 متری دیگر را هم فرود رفتیم مهدی اول فرود رفت وعلیرضا نفر دوم بود، فرود علیرضا بهعلت سرمای زیاد و از دست رفتن توان وی بسیار با سختی و با صرف زمان زیاد صورت گرفت بهطوری که من هم در کارگاه بالا بیتاب شده بودم، نهایتا من هم فرود رفتم و خودم را به علیرضا رساندم و سراغ مهدی را گرفتم که علیرضا گفت وقتی من رسیدم مهدی برای پیدا کردن راه بازگشت حرکت کرد. (به سمت شانه کوه) من با مراقبت از علیرضا (وی بینایی خود را ازدست داده بود و سطح هشیاریاش پایین آمده بود) از مسیری که مهدی رفته بود به راه افتادیم این قسمت روی یک توده برفی بودیم که راه رفتن روی آن ریسک زیادی نداشت متوجه شدم که علیرضا عقب مانده، برگشتم تا به او کمک کنم اما او میگفت که دیگر قادر به ادامه دادن نیست؛ او را به زحمت داخل کیسه خواب قرار دادم و خودم به قصد یافتن مهدی از مسیری که او رفته بود حرکت کردم، به مهدی دید نداشتم اما صدای او را میشنیدم که میگفت بیایید اینجا راه میدهد. من فریاد زدم که تو برو، علیرضا قادر به حرکت نیست من پیش او میمانم تا تو کمک بیاوری!؛ پیش علیرضا برگشتم با اطمینان به اینکه مهدی به علمچال میرود؛ خود نیز داخل کیسه خواب رفتم و یک شب دیگر را هم در آن نقطه سپری کردم، در تمام شب با حرکت دادن بدنم برای زنده ماندن تلاش میکردم و همینطور برای گرم نگهداشتن علیرضا، تمام شب را گریه میکردم و از اینکه میدیدم که علیرضا چگونه در حال جدال با مرگ است و نمیتوانم برای او کاری بکنم بسیار ناراحت بودم در نیمههای شب بود که متوجه شدم که علیرضا دیگر حرکت نمیکند علائم حیاتی او را چک کردم و متوجه شدم که علیرضا جان باخته.
دوشنبه25 دی: صبح این روز پیکر بیجان علیرضا را زیر سنگی که زیر آن خوابیده بودیم جا دادم و او را با تبر یخ مهار کردم و خود برای رفتن به سمت علمچال راهی شدم و شروع به تراورس کردن به سمت غرب و به جهت قله انگشت خدا کردم در همین حین پیکر بی جان مهدی را دیدم که روی برفها زیر یک قسمت نسبتا عمودی به ارتفاع 35 تا 40 متر افتاده بود و دسترسی به وی برای من امکان نداشت سرانجام به بهمن زیر یخچال اسپیلت رسیدم دیگر برایم فرقی نمیکرد که از سرما بمیرم یا از بهمنی که در بالای سر من قرار داشت و هر لحظه منتظر ریختن بهمنهایی بودم که در حال عبور از آنها بودم. به دلیل ضعف مفرط بدنی در اثر سه شب مانی در هوای سرد و سه روز فعالیت بدون خوردن غذا نمیدانم که برفکوبی آن حجم وسیع یخچال غربی را چگونه انجام دادم و سرانجام به زیر قله شانه کوه رسیدم، تمام دهلیزها انباشته از برف بود و من گردهای نسبتا خشک که یکسره تا قله شانه کوه ادامه داشت را انتخاب کردم و بوسیله آن خود را به قله شانهکوه رساندم. از شانه کوه فریاد زدم اما بیجان بودم و فریادم بلند نمیشد، به سمت چادرها رفتم پرویز من را دید و خودش را به من رساند، از من پرسید که مهدی و علیرضا کجا هستند گفتم پیش خدا! او بدن بیجان من را به چادر برد و دیگر نفهمیدم که چه شد و او چگونه من را تر و خشک میکرد فقط میدانم که تا صبح فقط مایعات میخوردم.
سه شنبه26 دی: صبح این روز با پرویز وسایل را جمع کردیم و در بشکهای که همراه آورده بودیم قرار دادیم و به سمت پناهگاه سرچال حرکت کردیم و خبر را ساعت دو بعدازظهر به هیات کوهنوردی سنقر با استفاده از موبایل علیرضا که پیش من بود خبر دادیم.