در میان ما تفکر انتقادی جایگاهی ندارد و به ویژه آنان که در موقعیتهای برتر قرار دارند، منتقدان را آدمهای « بی کار » یا مشوش کننده اذهان عمومی میپندارند! اما واقعیت این است که برای پیشرفت در هر کاری باید مرتبا به کارهای خود با دید انتقادی بنگریم و مجموعه خود را عیبیابی کنیم.
مدیریت پیشین فدراسیون کوهنوردی، هیچ جایگاهی برای نقد حرکتهای کوهنوردی ـ چه آنهایی که خود مدیرش بود و چه برنامههای آزاد ـ تعریف نکرده بود و با « اعتماد به نفس » شگفتآوری خود را در مسیر پیشرفت میدانست. این پیشرفتها، در یک دوره با لشگرکشی به کوهها و اجرای صعودهای «سراسری» چند صد یا چند هزارنفره شناخته میشد و در دورهای دیگر، با افزوده شدن یکی یکی به صعودهای خارج از کشور ... و در همه حال با سوار شدن بر موج کم آگاهی عامیانه، کمیت را به جای کیفیت قالب میکرد. اکنون که مدیریت فدراسیون تغییر کرده و دیر یا زود باید انتخابات آن هم برگزار شود، جا دارد که هر یک از ما کوهنوردان یا کوهدوستان، با نگاه انتقادی به گذشته و حال، کمکی کنیم به شکلگیری آینده پربارتر.
نه فقط در اجرای برنامههای کوهنوردی، بلکه در مواردی مانند شیوههای برخورد با حادثه و مسایل مربوط به محیطهای کوهستان نیز، جامعه کوهنوردی ما (شامل بخشهای دولتی و غیر دولتی) فاصله زیادی با معیارهای جهانی- و حتی متوسطهای جهانی- دارد. در دوران بیست و چند سالهای که آقاجانی بر فدراسیون کوهنوردی ریاست میکرد، هیچگاه ( تاکید میکنم :هیچ گاه) آقایان از این صحبت نکردند که در جهان کوهنوردی چه نوع کارهایی «با ارزش» تلقی میشوند و چه کارهایی کم ارزش یا ضد ارزش. و هیچ گاه کوهنوردیهای خودشان را که هیچ- کوهنوردی گروهها و افراد ایرانی دیگر را هم، با فعالیتهای خارجیان مقایسه نکردند.
فدراسیون آقاجانی به جای معرفی و تبلیغ شیوههای کوهنوردی کیفی، صعودهای پر تعداد ر ا با عنوان «سراسری» و به «مناسبت»های گوناگون باب کرد و در میان هیاتهای تابع خود، رقابتی را پایه گذاشت که هر کدام میپنداشتند با کشاندن تعداد هر چه بیشتری آدم به کوه در یک برنامه، کار بزرگتری را انجام میدهند. از صعود 1500 نفری به دماوند(شهریور 73) که به آن عنوان «صعود باور نکردنی» دادند، تا صعودهای زمستانی چند صد نفره سالهای اخیر، تقریباً هیچ گاه کاری کیفیتاً نو از طریق فدراسیون به انجام نرسید. در صعودهای خارجی، فقط در یک مورد (صعود دیواره دمیرکازیک ترکیه 1374) کاری نو انجام شد و در تمام موردهای دیگر، به اجرای صعود از مسیرهای عادی و به شیوه تجاری (عقد قرارداد با شرکتهای توریستی و استفاده از بیشترین خدمات) بسنده شد. «شاهکار» صعودهای خارجی این چند سال صعود اورست در سال 1377 بوده است، اما برای کشوری که از سال 1334 سابقه کوهنوردی در هیمالیا دارد(برادران امیدوار قله نورسینگ) نخستین تلاش در منطقه اورست را به سال 1352 داشته و نخستین هشت هزار متری خود را درسال 1355 صعود کرده رفتن به اورست در قالب« تیم ملی» به شیوه تجاری کار پر ارزشی نیست. برای مقایسه، نخستین صعودهای ملی چند کشور دیگر را به اورست ذکر میکنیم تا خواننده دریابد که دیگران، در 40-50 سال پیش هم فقط به این فکر نمیکردند که به هر طریق ممکن به قله اورست دست یابند و با اقدام به کارهای نو، کیفیت صعود خود را نسبت به پیشینیان ارتقاء میدادند: سوئیسیها در نخستین صعود خود به اورست، این قله و قله لوتسه را با یک برنامه صعود کردند(1956) که لوتسه برای نخستین بار صعود شد. چینیها نخستین صعود خود را از یال صعود نشده شمالی انجام دادند(1960)، آمریکاییها نخستین برنامه اورست خود را با دو کار نو به انجام رساندند: نخستین صعود یال غربی و نخستین گذر(Traverse )اورست(صعود از یال غربی، فرود از یال جنوب شرقی)(1963).
در نخستین صعود اتریشیها به اورست، دو نفر (مسنر و هابلر) توانستند برای نخستین بار اورست را بدون فصل «پس موسم »(Post Monsoon ) انجام شد (1978-نخستین صعود در این فصل). یوگسلاوها در نخستین برنامه اورست خود، از مسیری نو (از مسیر مستقیم یال غربی) به قله رسیدند(1979). لهستانیها در نخستین برنامه اورست خود، قله را در زمستان صعود کردند(1980- نخستین صعود زمستانی اورست) و چند ماه بعد، مسیری نو روی جبهه جنوبی اورست گشودند. شورویها در نخستین برنامه رسمی خود در هیمالیا، از مسیری نو و دشوار (جبهه جنوب غربی ) به قله اورست رسیدند... . این چند نمونه نشان میدهد که بلافاصله پس از «فتح» اولیه اورست، صعودهای «ملی» به سوی کارهای نو سو گرفته است؛ نه تنها در کشورهایی که وضع اقتصادی خوب و پیشینه کوهنوردی قابل توجه داشتهاند بلکه حتی در کشورهای نوآمده در جهان کوهنوردی و ضعیف از نظر اقتصادی مانند لهستان و یوگسلاوی.
کم انصافی است اگر تامین بودجه از سوی دولت(مجموعه تریبت بدنی و مدیریت فدراسیون) را در راهاندازی برنامههای خارج از کشور ندیده بگیریم و یا تلاش همکاران فدراسیون و اعضاء تیمهای اعزامی را هیچ انگاریم... اما، در اینجا بحث برسر این چیزها نیست، صحبت از این است که جسارت نوآوری کجا است؟ در این ارتباط، نمیتوان کوتاهی را فقط متوجه مدیریت فدراسیون دانست؛ دوستانی که بسیاریشان در گروهها و باشگاههای کوهنوردی سابقه کار داشته و به داخل فدراسیون رفتهاند و کوهنوردان خوبی که در بیرون از فدراسیون (در صعودهای داخلی) با توان مالی محدود خود کارهای نو باارزش انجام داده بودند و به تیمهای ملی دعوت شدند، چه نقشی در ارتقای کیفی برنامههای فدراسیون داشتند؟ در واقع : هیچ! این دوستان تقریباً فقط نقش مهمانانی را داشتند که بر سر سفره بودجه دولتی نشستند و «صلاح» را در این دیدند که دم برنیاورند و بر تعداد برنامههای خارج از کشور خود بیافزایند.
در فدراسیون پیشین، سواد برای مطالعه منابع خارجی و سفرهای خارجی – برای آگاهی یافتن از معیارهای کار کیفی کم نبود، اما دوستانی که مسئول روابط خارجی بودند، ترجیح دادند که راه بیدردسرتر فرمانبرداری صِرف از رئیس و گامبرداری «مطمئن» در راه تحقق پروژههای بیخطر، پرسرو صدا و کم محتوا را پیش بگیرند و این آدمهای با سواد حتی به خود زحمت ندادند که مباحث جدی کوهنوردی را در قالب کتاب یا مقاله طرح یا ترجمه کنند و اندک خروجیهای فرهنگی آنان محدود شد به سه کتاب گزارش از برنامههای خودشان و چند شماره گاهنامه با کیفیت پایین که در آنها هیچ مطلب تولیدی و تفکر بر انگیز به چشم نمی خورد.
نه فقط در اجرای برنامههای کوهنوردی، بلکه در مواردی مانند شیوههای برخورد با حادثه و مسایل مربوط به محیطهای کوهستان نیز، جامعه کوهنوردی ما (شامل بخشهای دولتی و غیر دولتی) فاصله زیادی با معیارهای جهانی- و حتی متوسطهای جهانی- دارد.